اشراق

یادداشت های یک فرهنگ دوست
شنبه, ۳۰ تیر ۱۳۸۶، ۱۲:۳۴ ب.ظ

دین و واژه های مربوط به آن ( 3 )

 

مکتب و ایدئولوژی (1 )

 

مکتب یا ایدئولوژی چیست و چگونه تعریف می‏شود ؟ چه ضرورتی است که‏ انسان به عنوان یک فرد و یا به عنوان عضو یک جامعه پیرو یک مکتب باشد و به یک ایدئولوژی بپیوندد و ایمان داشته باشد ؟ آیا وجود یک ایدئولوژی‏ برای فرد یا جامعه انسان ضروری است ؟ مقدمه‏ای اینجا لازم است .

فعالیت های انسان

فعالیتهای انسان دو گونه است : التذاذی و تدبیری .

فعالیتهای التذاذی همان فعالیتهای ساده‏ای است که انسان تحت تاثیر مستقیم غریزه و طبیعت و یا عادت - که طبیعت ثانوی است - برای رسیدن‏ به یک لذت و یا فرار از یک رنج انجام می‏دهد مثلا تشنه می‏شود و به سوی‏ ظرف آب دست می‏برد ، گزنده‏ای می‏بیند و پا به فرار می‏گذارد ، میل شدید به سیگار پیدا می‏کند و سیگار آتش می‏زند. 

فعالیتهای تدبیری کارهائی است که خود آن کارها جاذبه یا دافعه‏ای‏ ندارند و غریزه و طبیعت ، انسان را به سوی آن کارها نمی‏کشاند و یا از آنها دور نمی‏سازد ، انسان را به حکم عقل و اراده به خاطر مصلحتی که در آنها نهفته است و یا به خاطر مصلحتی که در ترک آنها می‏بیند آنها را انجام می‏دهد یا ترک می‏کند ، یعنی علت غائی و نیروی محرک و برانگیزاننده انسان مصلحت است نه لذت.  لذت را طبیعت تشخیص می‏دهد و مصلحت را عقل ، لذت برانگیزاننده میل است و مصلحت برانگیزاننده اراده‏. انسان از کارهای التذاذی در حین انجام کار لذت می‏برد ولی از کارهای‏ مصلحتی لذت نمی‏برد اما از تصور اینکه گامی به سوی مصلحت نهائی - که خیر و کمال و یا لذتی در آینده است - نزدیک می‏شود خرسند می‏گردد فرق است‏ میان کاری که لذت بخش و مسرت آفرین باشد یا کاری که لذتی نمی‏بخشد و احیانا رنج آور است ولی انسان با رضایت و خرسندی آن رنج را تحمل می‏کند کارهای مصلحتی در اثر دوردست بودن نتیجه ، لذت آور و بهجت زا نیستند ، امارضایت بخش هستند .

لذت و رنج از مشترکات انسان و حیوان است ، اما رضایت و خرسندی و یا کراهت و نارضایی از مختصات انسان است ، همچنانکه‏ آرزو داشتن از مختصات بشر است .

 گفتیم که انسان کارهای تدبیری خویش را با نیروی عقل و اراده انجام‏ می‏دهد ، برخلاف کارهای التذاذی که به حکم احساس و میل صورت می‏گیرد معنی‏ اینکه به حکم عقل انجام می‏گیرد این است که نیروی حسابگر عقل ، خیر و کمال و یا لذتی را در دور دست می‏بیند و راه وصول به آن را که احیانا صعب‏العبور است کشف می‏کند و طرح وصول به آن را می‏ریزد و معنی اینکه با نیروی اراده انجام می‏گیرد این است که در انسان قوه وابسته به قوه عقل‏ وجود دارد که نقش اجرا کننده مصوبات عقل را دارد و احیانا برخلاف همه‏ میلها و همه جاذبه‏ها و کششهای طبیعی مصوبات عقلانی و طرحهای فکری را به‏ مرحله عمل در می‏آورد .

  انسان در فعالیتهای تدبیری خود همواره یک طرح و نقشه و یک تئوری رادر مرحله عمل پیاده می‏کند انسان هر اندازه از ناحیه عقل و اراده تکامل‏ یافته‏تر باشد ، فعالیتهایش بیشتر تدبیری است تا التذاذی ، و هر اندازه‏ به افق حیوانیت نزدیکتر باشد فعالیتهایش بیشتر التذاذی است تا تدبیری‏ ، زیرا فعالیت حیوان همه التذاذی است در حیوان احیانا فعالیتهایی که‏ نشان می‏دهد برای هدفها و نتیجه‏های دور دست است دیده می‏شود از قبیل لانه‏ ساختن‏ها ، مهاجرتها ، جفتگیریها و تولید نسلها ، ولی هیچیک از آنها آگاهانه و از روی وقوف به هدف و از روی تفکر برای پیدا کردن راه وصول و انتخاب وسیله صورت نمی‏گیرد بلکه با نوعی الهام جبری و غریزی از ماوراء ، صورت می‏گیرد. انسان از نظر فعالیتهای تدبیری تا آنجا دایره فعالیتش‏ گسترش می‏یابد که فعالیتهای التذاذیش را هم در بر می‏گیرد ، یعنی برنامه‏ ریزیهای مصلحتی تا آنجا ممکن است به دقت پی ریزی شود که لذتها در کادر مصلحتها قرار گیرد و هر لذتی در عین اینکه لذت است مصلحت هم باشد و هر فعالیت طبیعی در همان حال که پاسخگویی به دعوت طبیعت است ، اطاعت‏ فرمان عقل نیز باشد اگر فعالیت تدبیری ، فعالیتهای التذاذی را زیر پوشش‏ خود قرار دهد ، و اگر فعالیتهای التذاذی ، بخشی از طرح کلی برنامه عام‏ تدبیری زندگی قرار گیرد ، طبیعت با عقل ، و میل با اراده ، انطباق‏ می‏یابند . فعالیت تدبیری به حکم آنکه بر محور یک سلسله غایات و اهداف دوردست‏ می‏گردد ، خواه‏ناخواه نیازمند به طرح و برنامه و روش و انتخاب وسیله‏ برای وصول به مقصد است ، و تا آنجا که جنبه فردی دارد ، یعنی یک فرد ، خود برای خود تدبیر می‏کند ، طراح و برنامه‏ریز و تئوریسین و تعیین کننده راه و روش و وسیله ،عقل فردی است‏ که البته با میزان معلومات و اطلاعات و آموخته‏ها و نیرومندی قضاوت او بستگی دارد . فعالیت تدبیری ، فرضا به اوج کمال خود برسد ، برای انسانی شدن‏ فعالیتهای انسان کافی نیست فعالیت تدبیری انسان ، شرط لازم انسانیت‏ است ، زیرا نیمی از انسانیت انسان را عقل و علم و آگاهی و تدبیر او تشکیل می‏دهد ،اما شرط کافی نیست فعالیت انسانی آنگاه انسانی است که‏ علاوه بر عقلانی بودن و ارادی بودن ، در جهت گرایشهای عالی انسانیت باشد و لااقل با گرایشهای عالی در تضاد نباشد ، والا جنایت آمیزترین فعالیتهای‏ بشری احیانا با تدبیرها و تیزهوشی‏ها و مال اندیشی‏ها و طرح ریزی‏ها و تئوری‏ سازی‏ها صورت می‏گیرد   م نه تنها در این صورت انسانی نبوده ،بلکه اگر بر محور هدفهای حیوانی باشد ، از فعالیتهای التذاذی حیوانی بسی خطرناکتر است مثلا حیوانی به خاطر پر کردن‏ شکم خود حیوانی یا انسانی را می‏درد ، ولی انسان تدبیرگر حسابگر برای‏ مقصودی در همین حد ، شهرهایی را ویران و صدها هزار نفر نفوس بیگناه را به آتش می‏کشد .

لزوم داشتن ایدئولوژی

 آیا اهداف عقل از نظر مجموع‏ مصالح فردی کافی است ؟ به عبارت دیگر : حد کارآیی عقل فردی از نظر

ارائه مصالح فردی چیست ؟در اینکه نیروی عقل و تفکر و اندیشه برای تدبیرهای جزئی و محدود زندگی‏ضروری و مفید است بحثی نیست اما سوال اینجاست که در دایره کلی و وسیع چطور ؟ آیا انسان قادر است طرحی کلی برای همه‏ مسائل زندگی شخصی خود که همه را در بر گیرد و منطبق بر همه مصالح زندگی‏ او باشد بریزد ؟ یا قدرت طرح ریزی فکری فردی ، در حدود مسائل جزئی و محدود است و احاطه بر مجموع مصالح زندگی که سعادت همه جانبه را در برگیرد از عهده نیروی عقل بیرون است ؟ می‏دانیم که برخی فیلسوفان به چنین " خودکفائی " معتقد بوده‏اند ، مدعی‏ شده‏اند که راه سعادت و شقاوت را کشف کرده‏ایم و با اعتماد به عقل و اراده ، خویشتن را خوشبخت می‏سازیم . اما از طرف دیگر می‏دانیم که در جهان دو فیلسوف یافت نمی‏شوند که در پیدا کردن این راه ، وحدت نظر داشته باشند خود سعادت که غایت اصلی و نهائی است و در ابتدا مفهومی واضح و بدیهی به نظر می‏رسد یکی از ابهام‏ آمیزترین مفاهیم است . اینکهسعادت چیست ؟ و با چه چیزهائی محقق می‏شود ؟ شقاوت چیست ؟ و عوامل آن‏ کدام است ؟ هنوز به صورت یک مجهول مطرح است او ناشناخته باقی مانده‏است چرا ؟ چون هنوز که هنوز است خود بشر و استعدادها و امکاناتش‏ ناشناخته است مگر ممکن است خود بشر ناشناخته بماند و سعادتش که چیست‏ و با چه میسر می‏شود شناخته گردد ؟ ! بالاتر اینکه ، انسان موجودی اجتماعی است زندگی اجتماعی هزارها مسئله و مشکل برایش به وجود می‏آورد که باید همه آنها را حل کند و تکلیفش را در مقابل همه آنها روشن نماید ، وچون موجودی است اجتماعی ، سعادتش ، آرمانهایش ، ملاکهای خیر و شرش راه و روشش ، انتخاب وسیله‏اش ، با سعادتها و آرمانها و ملاکهای خیر و شرها و راه وروش‏ها و انتخاب‏ وسیله‏های دیگران آمیخته است ، نمی‏تواند راه خود را مستقل از دیگران‏ برگزیند ، سعادت خود را باید در شاهراهی جستجو کند که جامعه را به‏ سعادت و کمال برساند . و اگر مساله حیات ابدی و جاودانگی روح ، و تجربه نداشتن عقل نسبت به‏ نشئه ما بعد نشئه دنیا را در نظر بگیریم مساله بسی مشکلتر می‏شود.اینجاست که نیاز به یک مکتب و ایدولوژی ، ضرورت خود را می‏نمایاند ، یعنی « نیاز به یک تئوری کلی، یک طرح جامع و هماهنگ و منسجم که هدف‏ اصلی ، کمال انسان و تامین سعادت همگانی است ، و در آن ، خطوط اصلی و روشها ، بایدها و نبایدها ، خوبها و بدها ، هدفها و وسیله‏ها ، نیازها و دردها و درمانها ، مسؤولیتهاو تکلیفها مشخص شده باشد و منبع الهام تکلیفها و مسؤولیتها برای همه‏ افراد بوده باشد . » ( 2 ) انسان از بدو پیدایش ، لااقل از دوره‏ای که رشد و توسعه زندگی اجتماعی‏ منجر به یک سلسله اختلافات شده است نیازمند به ایدئولوژی - و به‏ اصطلاح قرآن " شریعت " - بوده است هر چه زمان گذشته و انسان رشد کرده‏ و تکامل یافته است ، این نیاز شدیدترشده است در گذشته ، گرایشهای خونی‏ و نژادی و قومی و قبیله‏ای و ملی ، مانند یک " روح جمعی " بر جوامع‏ انسانی حاکم بود این روح به نوبه خود یک سلسله آرمانهای جمعی ( ولو غیرانسانی ) به وجود می‏آورد ، و به جامعه وحدت و جهت می‏داد رشد و تکامل‏ علمی و عقلی ، آن پیوندها را سست کرده است علم به حکم خاصیت ذاتی خود تمایل به فردیت دارد ، عواطف را ضعیف و پیوندهای احساسی را سست می‏کند آنچه بشر امروز - و به طریق اولی بشر فردا - را وحدت و جهت می‏بخشد و آرمان مشترک می‏دهد و ملاک خیر و شر و باید و نباید برایش می‏گردد ، یک‏ فلسفه زندگی انتخابی آگاهانه آرمان خیز مجهز به منطق ، و به عبارت دیگر یک ایدئولوژی جامع و کامل است . بشر امروز بیشتر از بشر دیروز نیازمند به چنین فلسفه زندگی است ، فلسفه‏ای که قادر باشد به او دلبستگی و حقایقی ماوراء فرد و منافع فرد بدهد امروز دیگر جای تردید نیست که مکتب و ایدئولوژی . از ضروریات حیات اجتماعی است . اینچنین مکتبی را چه کسی قادر است طرح و پی ریزی کند ؟ بدون شک عقل‏ یک فرد قادر نیست آیا عقل جمع قادر است ؟ آیا انسان می‏تواند با استفاده از مجموع تجارب و معلومات گذشته و حال خود چنین طرحی بریزد ؟ اگر انسان را بالاترین مجهول برای خودش بدانیم ، به طریق اولی جامعه‏ انسانی و سعادت اجتماعی مجهولتر است پس چه باید کرد ؟ اینجا است که‏ اگر دیدی راستین درباره هستی و خلقت داشته باشیم ، نظام هستی را نظامی‏ متعادل بدانیم ، خلاء و پوچی را از هستی نفی نمائیم ، باید اعتراف کنیم‏ که دستگاه عظیم خلقت این نیاز بزرگ را ، این بزرگترین نیازها را ، مهمل‏ نگذاشته و از افقی مافوق افق عقل انسان ، یعنی افق وحی ، خطوط اصلی این‏ شاهراه را مشخص کرده است ( اصل نبوت ) کار عقل و علم ، حرکت در درون‏ این خطوط اصلی است چه زیبا و عالی گفته بوعلی در کتاب " نجات " آنجا که نیاز انسانها را به شریعت الهی که به وسیله انسانی ( نبی ) بیان شده‏ باشد توضیح می‏دهد می‏گوید : « فالحاجه الی هذا الانسان فی ان یبقی نوع الانسان و یتحصل وجوده اشد من‏ الحاجه الی انبات الشعر علی الحاجبین و تقعیر الاخمص من القدمین و اشیاء اخری من المنافع التی لاضروره الیها فی البقاء بل اکثر مالها انها تنفع فی‏ البقاء»  . نیاز به نبی و بیان کننده شریعت الهی و ایدئولوژی انسانی در بقاء نوع‏ انسان و در رسیدن انسان به کمال وجودی انسانیش ، بسی بیشتر است از نیاز به رویانیدن مو بر ابروان و مقعر ساختن کف دوپا و منافعی دیگر از این قبیل که صرفا نافع در بقاء نوع انسانند بدون‏ آنکه ضرورت نوع ایجاب کند . یعنی دستگاه عظیم خلقت که نیازهای کوچک و غیرضروری را مهمل نگذاشته‏ است ، چگونه ممکن است ضروری‏ترین نیازها را مهمل بگذارد ؟ ! اما اگر از دیدی راستین درباره هستی و آفرینش محروم باشیم ، باید تسلیم شویم که انسان محکوم به سرگشتگی و گمراهی است ، و هر طرح و هر ایدئولوژی از طرف انسان سرگشته در این ظلمتکده طبیعت ، جز سرگرمی و سردرگمی چیزی نیست . با بیان فوق همچنانکه ضرورت وجود یک مکتب و ایدئولوژی نمایان می‏شود ، ضرورت پیوستن فرد به یک مکتب و ایدئولوژی نیز روشن می‏گردد . اما پیوستن یک فرد به یک ایدئولوژی آنگاه صورت واقعی به خود می‏گیرد که شکل " ایمان " به خود بگیرد ، و ایمان حقیقتی است که با زور و به‏ خاطر مصلحت صورت پذیر نیست با زور می‏توان به مطلبی تسلیم شد و گردن‏ نهاد ، ولی ایدئولوژی گردن نهادنی نیست ، ایدئولوژی پذیرفتنی و جذب‏ شدنی است ، ایدئولوژی ایمان می‏طلبد . یک ایدئولوژی کار آمد ، از طرفی باید بر نوعی جهان بینی تکیه داشته‏ باشد که بتواند عقل را اقناع و اندیشه را تغذیه نماید ، و از طرف دیگر بتواند منطقا از جهان بینی خودش هدفهایی استنتاج کند که کشش و جذبه‏ داشته باشند در این هنگام عشق و اقناع که دو عنصر اساسی ایمانند دست به‏ دست یکدیگر داده جهان را می‏سازند . در اینجا چند مساله هست که ناچاریم به طور اجمال و اختصارمطرح کنیم و تفصیل آنها را به فرصتی مناسبتر موکول می‏نماییم

انواع ایدئولوژی

 الف . ایدئولوژیها دو گونه‏اند : انسانی و گروهی.

 ایدئولوژیهای انسانی یعنی ایدئولوژیهائی که مخاطب آنها نوع انسان است نه قوم یا نژاد یا طبقه خاص ، و داعیه نجات نوع انسان را دارد نه نجات و رهائی گروه یا طبقه معین ، طرحی را که ارائه می‏دهد شامل همه انسانهاست نه دسته مخصوصی‏ ، پشتیبانان و حامیانی که جلب می‏کند از میان همه قشرها ، گروهها ، ملتها و طبقات است نه یک قشر یا گروه معین . ایدئولوژی گروهی ، برعکس ، مخاطبش گروه یا طبقه یا قشر خاص است و داعیه رهائی و نجات یا سیادت و برتری همان گروه را دارد و مخاطبش هم‏ تنها همان گروه است و طرحی هم که ارائه می‏دهد ویژه همان گروه است و تنها از میان همان گروه هم پشتیبان و حامی جذبمی‏کند و سرباز می‏گیرد . هر یک از این دو نوع ایدئولوژی ، مبنی بر نوعی دید درباره انسان است‏ ایدئولوژی عام و انسانی مانند ایدئولوژی اسلامی نوعی شناخت از انسان دارد که از آن به فطرت تعبیر می‏شود از نظر اسلام ، انسان در جریان خلقت ، مقدم بر تاثیر عوامل تاریخی و عوامل اجتماعی ، دارای بعد وجودی خاص شده‏ و استعدادهایی والا که او را از حیوان متمایز می‏کند و به او هویت می‏بخشد به او داده شده است طبق این نظر انسان در متن خلقت او نوعی شعور و وجدان نوعی که در همه انسانها وجود دارد بهره‏مند شده و همان وجدان فطری‏ به او تعین نوعی و صلاحیت دعوت ، مخاطب واقع شدن، حرکت و جنبش داده‏ است این ایدئولوژی‏ها با تکیه به وجدان فطری مشخص نوع انسان دعوت خود را آغاز می‏کنند و حرکت می‏آفرینند . گروهی از ایدئولوژیها دیدی دیگر از انسان دارند از نظر این ایدئولوژیها ، انسان نوعی ، صلاحیت دعوت و طرف خطاب قرار گرفتن و حرکت و جنبش‏ ندارد ، زیرا شعور و وجدان و گرایشهای انسان تحت تاثیر عوامل تاریخی در حیات ملی و قومی ، و یا تحت تاثیرعوامل اجتماعی در موضع طبقاتی انسان‏ مشخص می‏شود انسان مطلق ، صرف نظر از عوامل تاریخی یا اجتماعی خاص ، نه‏ شعور دارد و نه وجدان و نه صلاحیت دعوت و خطاب ، بلکه موجودی انتزاعی‏ است نه عینی مارکسیسم و همچنین فلسفه‏های ملی و قومی بر چنین دیدی از انسان مبتنی است خاستگاه این فلسفه‏ها منافع طبقاتی و یا احساسات قومی و نژادی و حداکثر فرهنگ قومی است . بدون شک ایدئولوژی اسلامی از نوع اول و خاستگاه آن فطرت انسان است‏ لهذا مخاطب اسلام " الناس = عموم مردم " ( 3 )  است نه طبقه یا گروه‏ خاص اسلام عملا توانسته از میان همه گروهها حامی و پشتیبان جلب کند حتی‏ از میان طبقه‏ای که با آنها به نبرد برخاسته است یعنی طبقه ملاء و مترف‏ به اصطلاح قرآن سربازگیری از طبقه‏ای علیه خود آن طبقه و از گروهی علیه منافع خود آن گروه ، بلکه شورانیدن یک‏ فرد علیه تبهکاری شخص خودش ، کاری است که اسلام فراوان در طول تاریخ‏ کرده و می‏کند .  اسلام به حکم آنکه دین است و در درونی‏ترین لایه‏های وجود انسان نفوذ می‏کند ، و از طرف دیگر برفطرت انسانی انسان تکیه دارد ، قادر است فرد را علیه تبهکاری خودش بر آشوباند و بشوراند و انقلاب خود علیه خود به وجود آورد که نامش " توبه " است . ایدئولوژیهای گروهی وطبقاتی تنها قدرت انقلابی‏شان شورانیدن فرد علیه فرد دیگر ، یا طبقه علیه‏ طبقه دیگر است ولی هرگز قادر نیستند انقلاب فرد علیه خود بر پا کنند ، همچنانکه قادر نیستند فرد را در درون خود از ناحیه خود تحت مراقبت و کنترل قرار دهند . اسلام به حکم اینکه مذهب است برای بر پا داشتن عدالت اجتماعی آمده است و قهرا هدفش نجات محرومان و مستضعفان ، و نبرد و ستیز با ستم پیشگان‏ است اما مخاطب اسلام تنها محرومان و مستضعفان نیستند ، همچنانکه حامیان‏ خود را تنها از این طبقه جلب نکرده است اسلام حتی از میان طبقاتی که به‏ نبرد با آنها برخاسته است ، با تکیه به نیروی مذهب از یک طرف و برفطرت انسانی انسان از طرف دیگر ، به گواهی تاریخ سرباز گرفته است‏ اسلام تئوری پیروزی انسانیت بر حیوانیت ، علم بر جهل ، عدالت بر ظلم ، مساوات بر تبعیض ، فضیلت بر رذیلت ، تقوا بر بی‏بند و باری ، توحید بر شرک است پیروزی‏ مستضعفان بر جباران و مستکبران یکی از مظاهر و مصادیق این پیروزیهاست

فرهنگ در ایدئولوژی اسلامی

 ب . به دنبال بحث گذشته ، این مساله باید طرح شود که آیا فرهنگ اصیل‏ انسانی ماهیت یگانه دارد ؟ یا فرهنگ یگانه در کار نیست ، فرهنگ ، ماهیت قومی ، ملی یا طبقاتی دارد ، آنچه وجود دارد و یا در آینده وجود خواهد یافت فرهنگها است نه فرهنگ ؟ این مساله نیز وابسته به این است که آیا نوعیت انسان از فطرتی یگانه‏ و اصیل برخوردار است و همان فطرت اصیل و یگانه به فرهنگ انسان یگانگی‏ می‏دهد ؟ و یا چنین فطرت یگانه‏ای در کار نیست ، فرهنگها ساخته عوامل‏ تاریخی ، قومی و جغرافیایی و یا ساخته گرایشهای منفعت طلبانه طبقاتی‏ است ؟ اسلام به حکم اینکه در جهان بینی‏اش قائل به فطرت یگانه است ، هم‏ طرفدار ایدئولوژی یگانه است و هم طرفدار فرهنگ یگانه .

یک ایدئولوژی یا چند ایدئولوژی ؟

ج . بدیهی است که تنها یک ایدئولوژی انسانی نه گروهی ، و یک‏ ایدئولوژی یگانه نه ایدئولوژی مبنی بر تقسیم و تجزیه انسان ، یک‏ ایدئولوژی فطری نه یک ایدئولوژی سود گرایانه می‏تواند برارزشهای انسانی‏ متکی باشد و ماهیت انسانی داشته باشد.

زمان و مکان در ایدئولوژی ها

   د . آیا هر ایدئولوژی وابسته به زمان و مکان است ؟ آیا انسان محکوم‏ است که در هر وضع زمانی متغیر و در هر شرایط محیطی و مکانی مختلف یک‏ ایدئولوژی ویژه داشته باشد ؟ آیا بر ایدئولوژی ، اصل اختلاف ( بر حسب‏ منطقه و مکان ) واصل نسخ و تبدیل ( بر حسب زمان ) حکمفرما است ؟ یا ایدئولوژی انسان همانطور که از نظر گروهی یگانه است‏ نه چند گانه ، از نظر زمانی و مکانی نیز یگانه است نه چند گانه ، به‏ عبارت دیگر همچنانکه از نظر گروهی ، عام است نه خاص ، از نظر زمانی و مکانی ، مطلق است نه نسبی . اینکه یک ایدئولوژی از نظر زمانی و مکانی مطلق باشد یا نسبی نیز به‏ نوبه خود از یک نظر بسته به این است که خاستگاهش فطرت نوعی انسان و هدفش سعادت نوع انسان باشد و یا خاستگاهش منافع گروهی و احساسات قومی‏ و طبقاتی باشد ، و از نظر دیگر بسته به آن است که ماهیت تحولات اجتماعی‏ را چه بدانیم ؟ آیا آنگاه که جامعه‏ای متحول می‏شود و دوره‏ای را پشت سر می‏گذارد و دوره جدیدی را آغاز می‏کند ، آن جامعه تغییر ماهیت می‏دهد و بالنتیجه قوانینی بر آن حاکم می‏شود مغایر قوانین حاکم پیشین ، آنچنانکه‏ مثلا آب پس از یک دوره بالا رفتن درجه حرارت ، تبدیل به بخار می‏شود و از آن پس قوانین گازها بر آن حاکم است نه قوانین مایعات ؟ یا تحولات و تکاملهای اجتماعی از این قبیل نیست قوانین اصلی تکاملی جامعه ، و مداری‏که در آن تحول می‏یابد ثابت است جامعه تغییر منزل و مرحله می‏دهد نه‏ تغییر مدار و قانون تکامل ، آنچنانکه جاندران ازنظر زیستی متحول و متکامل‏ می‏شوند اما قوانین تکامل همواره ثابت است . و از نظری این مساله که یک ایدئولوژی از نظر زمانی و مکانی مطلق است‏ یا نسبی بسته به آن است که جهان بینی آن ایدئولوژی چه جهان بینی‏ئی باشد ؟ علمی یا فلسفی و یا مذهبی ؟ ایدئولوژی علمی به حکم اینکه مبتنی بر یک‏ جهان بینی ناپایدار است نمی‏تواند پایدار باشد ، بر خلاف جهان‏بینی فلسفی‏ مبتنی بر اصول اولیه و بدیهیات   اولیه ، یا جهان بینی مذهبی مبتنی بر وحی و نبوت .  ( 4 )

ثبات یا تغیر در ایدئولوژی ها  

ه . آیا بر خود ایدئولوژی اصل ثبات حاکم است یا اصل تغییر ؟ در بالا سخن در این بود که آیا ایدئولوژی انسان در زمانهای مختلف یا مکانهای‏ مختلف ، مختلف است ؟ در آنجا مساله نسخ و تبدیل ایدئولوژی مطرح بود ، ولی اکنون مساله دیگری مطرح است و آن مساله تغییر و تحول یک ایدئولوژی‏ است مساله این است که آیا ایدئولوژی ، خواه از نظر محتوا عام باشد یا خاص ، مطلق باشد یا نسبی ، خود از نظر اینکه یک پدیده است و پدیده‏ها متغیر و متحول و متکاملند ، دائما در تحول و تطور است ؟ آیا واقعیت یک‏ ایدئولوژی در روز تولد با واقعیت آن در دوران رشد و بالندگی متفاوت‏ است ، یعنی لزوما باید دائما در حال حک و اصلاح و آرایش و پیرایش و مورد تجدید نظر واقع شدن از طرف رهبران و ایدئولوگها باشد - آنچنانکه در ایدئولوژیهای مادی عصر خود می‏بینیم - و اگر نه بزودی کهنه و فرسوده می‏شود و صلاحیت خود را از دست می‏دهد ؟ یا آنکه ممکن است یک ایدئولوژی آنچنان‏ تنظیم شده باشد و آنچنان روی خطوط اصلی حرکت انسان و اجتماع تکیه کرده‏ باشد که نیازی به هیچگونه تجدید نظر و حک و اصلاح از طرف رهبران نداشته‏ باشد ، نقش رهبران و ایدئولوگها تنها " اجتهاد " در فحوا و محتوا باشد و تکاملهای ایدئولوژیکی در ناحیه اجتهادها باشد نه در متن ایدئولوژی‏ ؟ ( 5 )

 

پاورقی :

1-  قابل توجه خوانندگان محترم این که تمامی متن حاضر به دلیل جامع بودن و هم چنین اشتمال بر مطالب نافع ، از صفحات 48 الی 65 کتاب انسان و ایمان شهید مرتضی مطهری استخراج گردیده است .    

2- حضرت آیت الله مصباح یزدی در کتاب آموزش عقاید صفحه ی 12 ایدئولوژی را این گونه تعریف می نمایند : « یک سلسله آرای کلی هماهنگ درباره ی انسان »

3 - گاه در مفهوم این کلمه که به معنی " عموم مردم " است اشتباه‏ می‏شود و مرادف با " توده مردم " گرفته می‏شود که نقطه مقابل طبقات‏ ممتاز است ، و چون مخاطب اسلام " الناس " است ادعا می‏شود که دین‏ اسلام دین توده مردم است و ضمنا این جهت فضیلتی برای اسلام شمرده می‏شود ولی باید بدانیم که آنچه واقعیت است و هم فضلیت است برای اسلام این‏ است که اسلام به حمایت توده مردم برخاسته نه اینکه مخاطبش تنها توده‏ مردمند و ایدئولوژیش ایدئولوژی گروهی و طبقاتی است ، و آنچه بیشتر مایه‏ فضلیت است این است که علاوه بر طبقات بهره‏ده ، از میان خود طبقات‏ بهره‏کش و صاحب سرمایه و قدرت ، با اتکا به فطرت انسانی ، احیانا وجدانها را به سود طبقات بهره‏ده و محروم برانگیخته است .

4 - در اینجا همچنانکه مجال و فرصتی نیست که مساله فطرت را که " ام‏ المسائل " معارف اسلامی است مطرح کنیم ، مجال و فرصتی برای طرح و بررسی‏ تحولات جامعه نیست ، ولی در بخش پنجم  کتاب انسان و ایمان اثر شهید مطهری که در آن درباره " جامعه و تاریخ " بحث شده است  درباره تحولات جامعه و رابطه‏اش با فطرت بررسی‏ گردیده است .

5 شهید مطهری در مقاله " ختم نبوت " در جلد اول " محمد خاتم پیامبران " از انتشارات حسینیه ارشاد ، که بعدا مستقلا به صورت رساله چاپ شد ، درباره کلیت و اطلاق ایدئولوژی اسلامی و نقش اجتهاد در تطبیق آن با شرایط مختلف مکانی و اوضاع متغیر زمانی ، و اینکه آنچه تحول و تکامل می‏پذیرد ، اجتهاد اسلامی است نه ایدئولوژی اسلامی ، بحث کرده‏اند ، جویندگان می‏توانند به آنجا مراجعه کنند .



نوشته شده توسط مهدی صنعتی
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

اشراق

یادداشت های یک فرهنگ دوست

هنر
  • یا مرتضی علی (ع)
کتاب
  • “بوی خوش عطر” رونمایی شد
طبقه بندی موضوعی

دین و واژه های مربوط به آن ( 3 )

شنبه, ۳۰ تیر ۱۳۸۶، ۱۲:۳۴ ب.ظ

 

مکتب و ایدئولوژی (1 )

 

مکتب یا ایدئولوژی چیست و چگونه تعریف می‏شود ؟ چه ضرورتی است که‏ انسان به عنوان یک فرد و یا به عنوان عضو یک جامعه پیرو یک مکتب باشد و به یک ایدئولوژی بپیوندد و ایمان داشته باشد ؟ آیا وجود یک ایدئولوژی‏ برای فرد یا جامعه انسان ضروری است ؟ مقدمه‏ای اینجا لازم است .

فعالیت های انسان

فعالیتهای انسان دو گونه است : التذاذی و تدبیری .

فعالیتهای التذاذی همان فعالیتهای ساده‏ای است که انسان تحت تاثیر مستقیم غریزه و طبیعت و یا عادت - که طبیعت ثانوی است - برای رسیدن‏ به یک لذت و یا فرار از یک رنج انجام می‏دهد مثلا تشنه می‏شود و به سوی‏ ظرف آب دست می‏برد ، گزنده‏ای می‏بیند و پا به فرار می‏گذارد ، میل شدید به سیگار پیدا می‏کند و سیگار آتش می‏زند. 

فعالیتهای تدبیری کارهائی است که خود آن کارها جاذبه یا دافعه‏ای‏ ندارند و غریزه و طبیعت ، انسان را به سوی آن کارها نمی‏کشاند و یا از آنها دور نمی‏سازد ، انسان را به حکم عقل و اراده به خاطر مصلحتی که در آنها نهفته است و یا به خاطر مصلحتی که در ترک آنها می‏بیند آنها را انجام می‏دهد یا ترک می‏کند ، یعنی علت غائی و نیروی محرک و برانگیزاننده انسان مصلحت است نه لذت.  لذت را طبیعت تشخیص می‏دهد و مصلحت را عقل ، لذت برانگیزاننده میل است و مصلحت برانگیزاننده اراده‏. انسان از کارهای التذاذی در حین انجام کار لذت می‏برد ولی از کارهای‏ مصلحتی لذت نمی‏برد اما از تصور اینکه گامی به سوی مصلحت نهائی - که خیر و کمال و یا لذتی در آینده است - نزدیک می‏شود خرسند می‏گردد فرق است‏ میان کاری که لذت بخش و مسرت آفرین باشد یا کاری که لذتی نمی‏بخشد و احیانا رنج آور است ولی انسان با رضایت و خرسندی آن رنج را تحمل می‏کند کارهای مصلحتی در اثر دوردست بودن نتیجه ، لذت آور و بهجت زا نیستند ، امارضایت بخش هستند .

لذت و رنج از مشترکات انسان و حیوان است ، اما رضایت و خرسندی و یا کراهت و نارضایی از مختصات انسان است ، همچنانکه‏ آرزو داشتن از مختصات بشر است .

 گفتیم که انسان کارهای تدبیری خویش را با نیروی عقل و اراده انجام‏ می‏دهد ، برخلاف کارهای التذاذی که به حکم احساس و میل صورت می‏گیرد معنی‏ اینکه به حکم عقل انجام می‏گیرد این است که نیروی حسابگر عقل ، خیر و کمال و یا لذتی را در دور دست می‏بیند و راه وصول به آن را که احیانا صعب‏العبور است کشف می‏کند و طرح وصول به آن را می‏ریزد و معنی اینکه با نیروی اراده انجام می‏گیرد این است که در انسان قوه وابسته به قوه عقل‏ وجود دارد که نقش اجرا کننده مصوبات عقل را دارد و احیانا برخلاف همه‏ میلها و همه جاذبه‏ها و کششهای طبیعی مصوبات عقلانی و طرحهای فکری را به‏ مرحله عمل در می‏آورد .

  انسان در فعالیتهای تدبیری خود همواره یک طرح و نقشه و یک تئوری رادر مرحله عمل پیاده می‏کند انسان هر اندازه از ناحیه عقل و اراده تکامل‏ یافته‏تر باشد ، فعالیتهایش بیشتر تدبیری است تا التذاذی ، و هر اندازه‏ به افق حیوانیت نزدیکتر باشد فعالیتهایش بیشتر التذاذی است تا تدبیری‏ ، زیرا فعالیت حیوان همه التذاذی است در حیوان احیانا فعالیتهایی که‏ نشان می‏دهد برای هدفها و نتیجه‏های دور دست است دیده می‏شود از قبیل لانه‏ ساختن‏ها ، مهاجرتها ، جفتگیریها و تولید نسلها ، ولی هیچیک از آنها آگاهانه و از روی وقوف به هدف و از روی تفکر برای پیدا کردن راه وصول و انتخاب وسیله صورت نمی‏گیرد بلکه با نوعی الهام جبری و غریزی از ماوراء ، صورت می‏گیرد. انسان از نظر فعالیتهای تدبیری تا آنجا دایره فعالیتش‏ گسترش می‏یابد که فعالیتهای التذاذیش را هم در بر می‏گیرد ، یعنی برنامه‏ ریزیهای مصلحتی تا آنجا ممکن است به دقت پی ریزی شود که لذتها در کادر مصلحتها قرار گیرد و هر لذتی در عین اینکه لذت است مصلحت هم باشد و هر فعالیت طبیعی در همان حال که پاسخگویی به دعوت طبیعت است ، اطاعت‏ فرمان عقل نیز باشد اگر فعالیت تدبیری ، فعالیتهای التذاذی را زیر پوشش‏ خود قرار دهد ، و اگر فعالیتهای التذاذی ، بخشی از طرح کلی برنامه عام‏ تدبیری زندگی قرار گیرد ، طبیعت با عقل ، و میل با اراده ، انطباق‏ می‏یابند . فعالیت تدبیری به حکم آنکه بر محور یک سلسله غایات و اهداف دوردست‏ می‏گردد ، خواه‏ناخواه نیازمند به طرح و برنامه و روش و انتخاب وسیله‏ برای وصول به مقصد است ، و تا آنجا که جنبه فردی دارد ، یعنی یک فرد ، خود برای خود تدبیر می‏کند ، طراح و برنامه‏ریز و تئوریسین و تعیین کننده راه و روش و وسیله ،عقل فردی است‏ که البته با میزان معلومات و اطلاعات و آموخته‏ها و نیرومندی قضاوت او بستگی دارد . فعالیت تدبیری ، فرضا به اوج کمال خود برسد ، برای انسانی شدن‏ فعالیتهای انسان کافی نیست فعالیت تدبیری انسان ، شرط لازم انسانیت‏ است ، زیرا نیمی از انسانیت انسان را عقل و علم و آگاهی و تدبیر او تشکیل می‏دهد ،اما شرط کافی نیست فعالیت انسانی آنگاه انسانی است که‏ علاوه بر عقلانی بودن و ارادی بودن ، در جهت گرایشهای عالی انسانیت باشد و لااقل با گرایشهای عالی در تضاد نباشد ، والا جنایت آمیزترین فعالیتهای‏ بشری احیانا با تدبیرها و تیزهوشی‏ها و مال اندیشی‏ها و طرح ریزی‏ها و تئوری‏ سازی‏ها صورت می‏گیرد   م نه تنها در این صورت انسانی نبوده ،بلکه اگر بر محور هدفهای حیوانی باشد ، از فعالیتهای التذاذی حیوانی بسی خطرناکتر است مثلا حیوانی به خاطر پر کردن‏ شکم خود حیوانی یا انسانی را می‏درد ، ولی انسان تدبیرگر حسابگر برای‏ مقصودی در همین حد ، شهرهایی را ویران و صدها هزار نفر نفوس بیگناه را به آتش می‏کشد .

لزوم داشتن ایدئولوژی

 آیا اهداف عقل از نظر مجموع‏ مصالح فردی کافی است ؟ به عبارت دیگر : حد کارآیی عقل فردی از نظر

ارائه مصالح فردی چیست ؟در اینکه نیروی عقل و تفکر و اندیشه برای تدبیرهای جزئی و محدود زندگی‏ضروری و مفید است بحثی نیست اما سوال اینجاست که در دایره کلی و وسیع چطور ؟ آیا انسان قادر است طرحی کلی برای همه‏ مسائل زندگی شخصی خود که همه را در بر گیرد و منطبق بر همه مصالح زندگی‏ او باشد بریزد ؟ یا قدرت طرح ریزی فکری فردی ، در حدود مسائل جزئی و محدود است و احاطه بر مجموع مصالح زندگی که سعادت همه جانبه را در برگیرد از عهده نیروی عقل بیرون است ؟ می‏دانیم که برخی فیلسوفان به چنین " خودکفائی " معتقد بوده‏اند ، مدعی‏ شده‏اند که راه سعادت و شقاوت را کشف کرده‏ایم و با اعتماد به عقل و اراده ، خویشتن را خوشبخت می‏سازیم . اما از طرف دیگر می‏دانیم که در جهان دو فیلسوف یافت نمی‏شوند که در پیدا کردن این راه ، وحدت نظر داشته باشند خود سعادت که غایت اصلی و نهائی است و در ابتدا مفهومی واضح و بدیهی به نظر می‏رسد یکی از ابهام‏ آمیزترین مفاهیم است . اینکهسعادت چیست ؟ و با چه چیزهائی محقق می‏شود ؟ شقاوت چیست ؟ و عوامل آن‏ کدام است ؟ هنوز به صورت یک مجهول مطرح است او ناشناخته باقی مانده‏است چرا ؟ چون هنوز که هنوز است خود بشر و استعدادها و امکاناتش‏ ناشناخته است مگر ممکن است خود بشر ناشناخته بماند و سعادتش که چیست‏ و با چه میسر می‏شود شناخته گردد ؟ ! بالاتر اینکه ، انسان موجودی اجتماعی است زندگی اجتماعی هزارها مسئله و مشکل برایش به وجود می‏آورد که باید همه آنها را حل کند و تکلیفش را در مقابل همه آنها روشن نماید ، وچون موجودی است اجتماعی ، سعادتش ، آرمانهایش ، ملاکهای خیر و شرش راه و روشش ، انتخاب وسیله‏اش ، با سعادتها و آرمانها و ملاکهای خیر و شرها و راه وروش‏ها و انتخاب‏ وسیله‏های دیگران آمیخته است ، نمی‏تواند راه خود را مستقل از دیگران‏ برگزیند ، سعادت خود را باید در شاهراهی جستجو کند که جامعه را به‏ سعادت و کمال برساند . و اگر مساله حیات ابدی و جاودانگی روح ، و تجربه نداشتن عقل نسبت به‏ نشئه ما بعد نشئه دنیا را در نظر بگیریم مساله بسی مشکلتر می‏شود.اینجاست که نیاز به یک مکتب و ایدولوژی ، ضرورت خود را می‏نمایاند ، یعنی « نیاز به یک تئوری کلی، یک طرح جامع و هماهنگ و منسجم که هدف‏ اصلی ، کمال انسان و تامین سعادت همگانی است ، و در آن ، خطوط اصلی و روشها ، بایدها و نبایدها ، خوبها و بدها ، هدفها و وسیله‏ها ، نیازها و دردها و درمانها ، مسؤولیتهاو تکلیفها مشخص شده باشد و منبع الهام تکلیفها و مسؤولیتها برای همه‏ افراد بوده باشد . » ( 2 ) انسان از بدو پیدایش ، لااقل از دوره‏ای که رشد و توسعه زندگی اجتماعی‏ منجر به یک سلسله اختلافات شده است نیازمند به ایدئولوژی - و به‏ اصطلاح قرآن " شریعت " - بوده است هر چه زمان گذشته و انسان رشد کرده‏ و تکامل یافته است ، این نیاز شدیدترشده است در گذشته ، گرایشهای خونی‏ و نژادی و قومی و قبیله‏ای و ملی ، مانند یک " روح جمعی " بر جوامع‏ انسانی حاکم بود این روح به نوبه خود یک سلسله آرمانهای جمعی ( ولو غیرانسانی ) به وجود می‏آورد ، و به جامعه وحدت و جهت می‏داد رشد و تکامل‏ علمی و عقلی ، آن پیوندها را سست کرده است علم به حکم خاصیت ذاتی خود تمایل به فردیت دارد ، عواطف را ضعیف و پیوندهای احساسی را سست می‏کند آنچه بشر امروز - و به طریق اولی بشر فردا - را وحدت و جهت می‏بخشد و آرمان مشترک می‏دهد و ملاک خیر و شر و باید و نباید برایش می‏گردد ، یک‏ فلسفه زندگی انتخابی آگاهانه آرمان خیز مجهز به منطق ، و به عبارت دیگر یک ایدئولوژی جامع و کامل است . بشر امروز بیشتر از بشر دیروز نیازمند به چنین فلسفه زندگی است ، فلسفه‏ای که قادر باشد به او دلبستگی و حقایقی ماوراء فرد و منافع فرد بدهد امروز دیگر جای تردید نیست که مکتب و ایدئولوژی . از ضروریات حیات اجتماعی است . اینچنین مکتبی را چه کسی قادر است طرح و پی ریزی کند ؟ بدون شک عقل‏ یک فرد قادر نیست آیا عقل جمع قادر است ؟ آیا انسان می‏تواند با استفاده از مجموع تجارب و معلومات گذشته و حال خود چنین طرحی بریزد ؟ اگر انسان را بالاترین مجهول برای خودش بدانیم ، به طریق اولی جامعه‏ انسانی و سعادت اجتماعی مجهولتر است پس چه باید کرد ؟ اینجا است که‏ اگر دیدی راستین درباره هستی و خلقت داشته باشیم ، نظام هستی را نظامی‏ متعادل بدانیم ، خلاء و پوچی را از هستی نفی نمائیم ، باید اعتراف کنیم‏ که دستگاه عظیم خلقت این نیاز بزرگ را ، این بزرگترین نیازها را ، مهمل‏ نگذاشته و از افقی مافوق افق عقل انسان ، یعنی افق وحی ، خطوط اصلی این‏ شاهراه را مشخص کرده است ( اصل نبوت ) کار عقل و علم ، حرکت در درون‏ این خطوط اصلی است چه زیبا و عالی گفته بوعلی در کتاب " نجات " آنجا که نیاز انسانها را به شریعت الهی که به وسیله انسانی ( نبی ) بیان شده‏ باشد توضیح می‏دهد می‏گوید : « فالحاجه الی هذا الانسان فی ان یبقی نوع الانسان و یتحصل وجوده اشد من‏ الحاجه الی انبات الشعر علی الحاجبین و تقعیر الاخمص من القدمین و اشیاء اخری من المنافع التی لاضروره الیها فی البقاء بل اکثر مالها انها تنفع فی‏ البقاء»  . نیاز به نبی و بیان کننده شریعت الهی و ایدئولوژی انسانی در بقاء نوع‏ انسان و در رسیدن انسان به کمال وجودی انسانیش ، بسی بیشتر است از نیاز به رویانیدن مو بر ابروان و مقعر ساختن کف دوپا و منافعی دیگر از این قبیل که صرفا نافع در بقاء نوع انسانند بدون‏ آنکه ضرورت نوع ایجاب کند . یعنی دستگاه عظیم خلقت که نیازهای کوچک و غیرضروری را مهمل نگذاشته‏ است ، چگونه ممکن است ضروری‏ترین نیازها را مهمل بگذارد ؟ ! اما اگر از دیدی راستین درباره هستی و آفرینش محروم باشیم ، باید تسلیم شویم که انسان محکوم به سرگشتگی و گمراهی است ، و هر طرح و هر ایدئولوژی از طرف انسان سرگشته در این ظلمتکده طبیعت ، جز سرگرمی و سردرگمی چیزی نیست . با بیان فوق همچنانکه ضرورت وجود یک مکتب و ایدئولوژی نمایان می‏شود ، ضرورت پیوستن فرد به یک مکتب و ایدئولوژی نیز روشن می‏گردد . اما پیوستن یک فرد به یک ایدئولوژی آنگاه صورت واقعی به خود می‏گیرد که شکل " ایمان " به خود بگیرد ، و ایمان حقیقتی است که با زور و به‏ خاطر مصلحت صورت پذیر نیست با زور می‏توان به مطلبی تسلیم شد و گردن‏ نهاد ، ولی ایدئولوژی گردن نهادنی نیست ، ایدئولوژی پذیرفتنی و جذب‏ شدنی است ، ایدئولوژی ایمان می‏طلبد . یک ایدئولوژی کار آمد ، از طرفی باید بر نوعی جهان بینی تکیه داشته‏ باشد که بتواند عقل را اقناع و اندیشه را تغذیه نماید ، و از طرف دیگر بتواند منطقا از جهان بینی خودش هدفهایی استنتاج کند که کشش و جذبه‏ داشته باشند در این هنگام عشق و اقناع که دو عنصر اساسی ایمانند دست به‏ دست یکدیگر داده جهان را می‏سازند . در اینجا چند مساله هست که ناچاریم به طور اجمال و اختصارمطرح کنیم و تفصیل آنها را به فرصتی مناسبتر موکول می‏نماییم

انواع ایدئولوژی

 الف . ایدئولوژیها دو گونه‏اند : انسانی و گروهی.

 ایدئولوژیهای انسانی یعنی ایدئولوژیهائی که مخاطب آنها نوع انسان است نه قوم یا نژاد یا طبقه خاص ، و داعیه نجات نوع انسان را دارد نه نجات و رهائی گروه یا طبقه معین ، طرحی را که ارائه می‏دهد شامل همه انسانهاست نه دسته مخصوصی‏ ، پشتیبانان و حامیانی که جلب می‏کند از میان همه قشرها ، گروهها ، ملتها و طبقات است نه یک قشر یا گروه معین . ایدئولوژی گروهی ، برعکس ، مخاطبش گروه یا طبقه یا قشر خاص است و داعیه رهائی و نجات یا سیادت و برتری همان گروه را دارد و مخاطبش هم‏ تنها همان گروه است و طرحی هم که ارائه می‏دهد ویژه همان گروه است و تنها از میان همان گروه هم پشتیبان و حامی جذبمی‏کند و سرباز می‏گیرد . هر یک از این دو نوع ایدئولوژی ، مبنی بر نوعی دید درباره انسان است‏ ایدئولوژی عام و انسانی مانند ایدئولوژی اسلامی نوعی شناخت از انسان دارد که از آن به فطرت تعبیر می‏شود از نظر اسلام ، انسان در جریان خلقت ، مقدم بر تاثیر عوامل تاریخی و عوامل اجتماعی ، دارای بعد وجودی خاص شده‏ و استعدادهایی والا که او را از حیوان متمایز می‏کند و به او هویت می‏بخشد به او داده شده است طبق این نظر انسان در متن خلقت او نوعی شعور و وجدان نوعی که در همه انسانها وجود دارد بهره‏مند شده و همان وجدان فطری‏ به او تعین نوعی و صلاحیت دعوت ، مخاطب واقع شدن، حرکت و جنبش داده‏ است این ایدئولوژی‏ها با تکیه به وجدان فطری مشخص نوع انسان دعوت خود را آغاز می‏کنند و حرکت می‏آفرینند . گروهی از ایدئولوژیها دیدی دیگر از انسان دارند از نظر این ایدئولوژیها ، انسان نوعی ، صلاحیت دعوت و طرف خطاب قرار گرفتن و حرکت و جنبش‏ ندارد ، زیرا شعور و وجدان و گرایشهای انسان تحت تاثیر عوامل تاریخی در حیات ملی و قومی ، و یا تحت تاثیرعوامل اجتماعی در موضع طبقاتی انسان‏ مشخص می‏شود انسان مطلق ، صرف نظر از عوامل تاریخی یا اجتماعی خاص ، نه‏ شعور دارد و نه وجدان و نه صلاحیت دعوت و خطاب ، بلکه موجودی انتزاعی‏ است نه عینی مارکسیسم و همچنین فلسفه‏های ملی و قومی بر چنین دیدی از انسان مبتنی است خاستگاه این فلسفه‏ها منافع طبقاتی و یا احساسات قومی و نژادی و حداکثر فرهنگ قومی است . بدون شک ایدئولوژی اسلامی از نوع اول و خاستگاه آن فطرت انسان است‏ لهذا مخاطب اسلام " الناس = عموم مردم " ( 3 )  است نه طبقه یا گروه‏ خاص اسلام عملا توانسته از میان همه گروهها حامی و پشتیبان جلب کند حتی‏ از میان طبقه‏ای که با آنها به نبرد برخاسته است یعنی طبقه ملاء و مترف‏ به اصطلاح قرآن سربازگیری از طبقه‏ای علیه خود آن طبقه و از گروهی علیه منافع خود آن گروه ، بلکه شورانیدن یک‏ فرد علیه تبهکاری شخص خودش ، کاری است که اسلام فراوان در طول تاریخ‏ کرده و می‏کند .  اسلام به حکم آنکه دین است و در درونی‏ترین لایه‏های وجود انسان نفوذ می‏کند ، و از طرف دیگر برفطرت انسانی انسان تکیه دارد ، قادر است فرد را علیه تبهکاری خودش بر آشوباند و بشوراند و انقلاب خود علیه خود به وجود آورد که نامش " توبه " است . ایدئولوژیهای گروهی وطبقاتی تنها قدرت انقلابی‏شان شورانیدن فرد علیه فرد دیگر ، یا طبقه علیه‏ طبقه دیگر است ولی هرگز قادر نیستند انقلاب فرد علیه خود بر پا کنند ، همچنانکه قادر نیستند فرد را در درون خود از ناحیه خود تحت مراقبت و کنترل قرار دهند . اسلام به حکم اینکه مذهب است برای بر پا داشتن عدالت اجتماعی آمده است و قهرا هدفش نجات محرومان و مستضعفان ، و نبرد و ستیز با ستم پیشگان‏ است اما مخاطب اسلام تنها محرومان و مستضعفان نیستند ، همچنانکه حامیان‏ خود را تنها از این طبقه جلب نکرده است اسلام حتی از میان طبقاتی که به‏ نبرد با آنها برخاسته است ، با تکیه به نیروی مذهب از یک طرف و برفطرت انسانی انسان از طرف دیگر ، به گواهی تاریخ سرباز گرفته است‏ اسلام تئوری پیروزی انسانیت بر حیوانیت ، علم بر جهل ، عدالت بر ظلم ، مساوات بر تبعیض ، فضیلت بر رذیلت ، تقوا بر بی‏بند و باری ، توحید بر شرک است پیروزی‏ مستضعفان بر جباران و مستکبران یکی از مظاهر و مصادیق این پیروزیهاست

فرهنگ در ایدئولوژی اسلامی

 ب . به دنبال بحث گذشته ، این مساله باید طرح شود که آیا فرهنگ اصیل‏ انسانی ماهیت یگانه دارد ؟ یا فرهنگ یگانه در کار نیست ، فرهنگ ، ماهیت قومی ، ملی یا طبقاتی دارد ، آنچه وجود دارد و یا در آینده وجود خواهد یافت فرهنگها است نه فرهنگ ؟ این مساله نیز وابسته به این است که آیا نوعیت انسان از فطرتی یگانه‏ و اصیل برخوردار است و همان فطرت اصیل و یگانه به فرهنگ انسان یگانگی‏ می‏دهد ؟ و یا چنین فطرت یگانه‏ای در کار نیست ، فرهنگها ساخته عوامل‏ تاریخی ، قومی و جغرافیایی و یا ساخته گرایشهای منفعت طلبانه طبقاتی‏ است ؟ اسلام به حکم اینکه در جهان بینی‏اش قائل به فطرت یگانه است ، هم‏ طرفدار ایدئولوژی یگانه است و هم طرفدار فرهنگ یگانه .

یک ایدئولوژی یا چند ایدئولوژی ؟

ج . بدیهی است که تنها یک ایدئولوژی انسانی نه گروهی ، و یک‏ ایدئولوژی یگانه نه ایدئولوژی مبنی بر تقسیم و تجزیه انسان ، یک‏ ایدئولوژی فطری نه یک ایدئولوژی سود گرایانه می‏تواند برارزشهای انسانی‏ متکی باشد و ماهیت انسانی داشته باشد.

زمان و مکان در ایدئولوژی ها

   د . آیا هر ایدئولوژی وابسته به زمان و مکان است ؟ آیا انسان محکوم‏ است که در هر وضع زمانی متغیر و در هر شرایط محیطی و مکانی مختلف یک‏ ایدئولوژی ویژه داشته باشد ؟ آیا بر ایدئولوژی ، اصل اختلاف ( بر حسب‏ منطقه و مکان ) واصل نسخ و تبدیل ( بر حسب زمان ) حکمفرما است ؟ یا ایدئولوژی انسان همانطور که از نظر گروهی یگانه است‏ نه چند گانه ، از نظر زمانی و مکانی نیز یگانه است نه چند گانه ، به‏ عبارت دیگر همچنانکه از نظر گروهی ، عام است نه خاص ، از نظر زمانی و مکانی ، مطلق است نه نسبی . اینکه یک ایدئولوژی از نظر زمانی و مکانی مطلق باشد یا نسبی نیز به‏ نوبه خود از یک نظر بسته به این است که خاستگاهش فطرت نوعی انسان و هدفش سعادت نوع انسان باشد و یا خاستگاهش منافع گروهی و احساسات قومی‏ و طبقاتی باشد ، و از نظر دیگر بسته به آن است که ماهیت تحولات اجتماعی‏ را چه بدانیم ؟ آیا آنگاه که جامعه‏ای متحول می‏شود و دوره‏ای را پشت سر می‏گذارد و دوره جدیدی را آغاز می‏کند ، آن جامعه تغییر ماهیت می‏دهد و بالنتیجه قوانینی بر آن حاکم می‏شود مغایر قوانین حاکم پیشین ، آنچنانکه‏ مثلا آب پس از یک دوره بالا رفتن درجه حرارت ، تبدیل به بخار می‏شود و از آن پس قوانین گازها بر آن حاکم است نه قوانین مایعات ؟ یا تحولات و تکاملهای اجتماعی از این قبیل نیست قوانین اصلی تکاملی جامعه ، و مداری‏که در آن تحول می‏یابد ثابت است جامعه تغییر منزل و مرحله می‏دهد نه‏ تغییر مدار و قانون تکامل ، آنچنانکه جاندران ازنظر زیستی متحول و متکامل‏ می‏شوند اما قوانین تکامل همواره ثابت است . و از نظری این مساله که یک ایدئولوژی از نظر زمانی و مکانی مطلق است‏ یا نسبی بسته به آن است که جهان بینی آن ایدئولوژی چه جهان بینی‏ئی باشد ؟ علمی یا فلسفی و یا مذهبی ؟ ایدئولوژی علمی به حکم اینکه مبتنی بر یک‏ جهان بینی ناپایدار است نمی‏تواند پایدار باشد ، بر خلاف جهان‏بینی فلسفی‏ مبتنی بر اصول اولیه و بدیهیات   اولیه ، یا جهان بینی مذهبی مبتنی بر وحی و نبوت .  ( 4 )

ثبات یا تغیر در ایدئولوژی ها  

ه . آیا بر خود ایدئولوژی اصل ثبات حاکم است یا اصل تغییر ؟ در بالا سخن در این بود که آیا ایدئولوژی انسان در زمانهای مختلف یا مکانهای‏ مختلف ، مختلف است ؟ در آنجا مساله نسخ و تبدیل ایدئولوژی مطرح بود ، ولی اکنون مساله دیگری مطرح است و آن مساله تغییر و تحول یک ایدئولوژی‏ است مساله این است که آیا ایدئولوژی ، خواه از نظر محتوا عام باشد یا خاص ، مطلق باشد یا نسبی ، خود از نظر اینکه یک پدیده است و پدیده‏ها متغیر و متحول و متکاملند ، دائما در تحول و تطور است ؟ آیا واقعیت یک‏ ایدئولوژی در روز تولد با واقعیت آن در دوران رشد و بالندگی متفاوت‏ است ، یعنی لزوما باید دائما در حال حک و اصلاح و آرایش و پیرایش و مورد تجدید نظر واقع شدن از طرف رهبران و ایدئولوگها باشد - آنچنانکه در ایدئولوژیهای مادی عصر خود می‏بینیم - و اگر نه بزودی کهنه و فرسوده می‏شود و صلاحیت خود را از دست می‏دهد ؟ یا آنکه ممکن است یک ایدئولوژی آنچنان‏ تنظیم شده باشد و آنچنان روی خطوط اصلی حرکت انسان و اجتماع تکیه کرده‏ باشد که نیازی به هیچگونه تجدید نظر و حک و اصلاح از طرف رهبران نداشته‏ باشد ، نقش رهبران و ایدئولوگها تنها " اجتهاد " در فحوا و محتوا باشد و تکاملهای ایدئولوژیکی در ناحیه اجتهادها باشد نه در متن ایدئولوژی‏ ؟ ( 5 )

 

پاورقی :

1-  قابل توجه خوانندگان محترم این که تمامی متن حاضر به دلیل جامع بودن و هم چنین اشتمال بر مطالب نافع ، از صفحات 48 الی 65 کتاب انسان و ایمان شهید مرتضی مطهری استخراج گردیده است .    

2- حضرت آیت الله مصباح یزدی در کتاب آموزش عقاید صفحه ی 12 ایدئولوژی را این گونه تعریف می نمایند : « یک سلسله آرای کلی هماهنگ درباره ی انسان »

3 - گاه در مفهوم این کلمه که به معنی " عموم مردم " است اشتباه‏ می‏شود و مرادف با " توده مردم " گرفته می‏شود که نقطه مقابل طبقات‏ ممتاز است ، و چون مخاطب اسلام " الناس " است ادعا می‏شود که دین‏ اسلام دین توده مردم است و ضمنا این جهت فضیلتی برای اسلام شمرده می‏شود ولی باید بدانیم که آنچه واقعیت است و هم فضلیت است برای اسلام این‏ است که اسلام به حمایت توده مردم برخاسته نه اینکه مخاطبش تنها توده‏ مردمند و ایدئولوژیش ایدئولوژی گروهی و طبقاتی است ، و آنچه بیشتر مایه‏ فضلیت است این است که علاوه بر طبقات بهره‏ده ، از میان خود طبقات‏ بهره‏کش و صاحب سرمایه و قدرت ، با اتکا به فطرت انسانی ، احیانا وجدانها را به سود طبقات بهره‏ده و محروم برانگیخته است .

4 - در اینجا همچنانکه مجال و فرصتی نیست که مساله فطرت را که " ام‏ المسائل " معارف اسلامی است مطرح کنیم ، مجال و فرصتی برای طرح و بررسی‏ تحولات جامعه نیست ، ولی در بخش پنجم  کتاب انسان و ایمان اثر شهید مطهری که در آن درباره " جامعه و تاریخ " بحث شده است  درباره تحولات جامعه و رابطه‏اش با فطرت بررسی‏ گردیده است .

5 شهید مطهری در مقاله " ختم نبوت " در جلد اول " محمد خاتم پیامبران " از انتشارات حسینیه ارشاد ، که بعدا مستقلا به صورت رساله چاپ شد ، درباره کلیت و اطلاق ایدئولوژی اسلامی و نقش اجتهاد در تطبیق آن با شرایط مختلف مکانی و اوضاع متغیر زمانی ، و اینکه آنچه تحول و تکامل می‏پذیرد ، اجتهاد اسلامی است نه ایدئولوژی اسلامی ، بحث کرده‏اند ، جویندگان می‏توانند به آنجا مراجعه کنند .

۸۶/۰۴/۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدی صنعتی

نظرات  (۴)

سلام حاج مهدی،یاخجیسان
نوشتن مطالب اعتقادی را با قدرت ادامه بده
به نظرات اون...هم اهمیتی نده،شناختیش که
۳۱ تیر ۸۶ ، ۱۹:۴۱ مهدی تقی نژاد
سلام دستتان درد نکنه.
استفاده کردم. از اظهار لطفتان هم ممنونم.
۳۱ تیر ۸۶ ، ۱۱:۳۱ محب الزهرا
بسم الله الرئوف
سلام یاعلی برادر موفق باشی
۳۰ تیر ۸۶ ، ۲۲:۲۵ کلبه احزان
زیبا، کامل و مفید بود. ولی همه ی مخاطبانت مثل من نیستند و از چنین متن هایی لذت نمیبرن. اگه یه خورده ساده تر و شیرینترش کنی، افراد بیشتری لذت میبرن و مفیدتر میشه و تو هم به هدفت نزدیکتر میشی.
رقص قلمت پاینده

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">