به مناسبت مباحثه ای که میان دو تن از دوستان بر سر فیلمی بوجود آمد، متمایل به تماشای آن شدم. البته چون مباحثه آن دومحتوایی بود و همچنین من هم در نقد هنری سررشته ای نداشتم بیشتر به محتوای فیلم با تکیه بر گفتگوهای مطرح شده میان شخصیت ها و بالاخص دو شخصیت اصلی آن به بررسی این فیلم پرداختم. نتیجه اما برایم بسیار تحیرآور بود به نحوی که بحمدالله نتوانستم فیلم را به انتها برسانم. واقعا این که مسایل جنسی میان زن و شوهر!!! – البته مرادم سخن گفتن درباره آن است - امری طبیعی است برایم کاملا درک شدنی است و فرقی میان افراد در جهان بینی های مخلف وجود ندارد لکن این که جهان بینی افراد و محور زندگی انسان ها را این امر تشکیل دهد برایم باورنکردنی بود. این که همه افعال و مهرورزیدن ها و صحبت کردن ها همه و همه برای رسیدن به لذت جنسی باشد و خود این عطوفت داشتن اصالتی نداشته باشد برایم سنگین بود. نکته جالب اما این که شخصیت های فیلم را افرادی باصطلاح فرهیخته و نویسنده تشکیل می دادند که برای این نوع نگرش خود فلسفه هایی داشتند.
فردای همان روز با بهت و حیرت به سراغ دوستی رفتم که هم فیلم دیدنش بیش از من بود و هم از فلسفه هنر و مبانی هنری کارگردانان مختلف اطلاعات بیشتری نسبت به من داشت. وقتی که تعجب و بهت مرا دید در تایید برداشتم از گفتگوهای فیلم اشاراتی به داستان و درون مایه های باصطلاح فلسفی برخی از فیلم های برتر و روشنفکرانه سینمای جهان داشت که بر بهت و اطلاعاتم افزود. راستش را بخواهید من، گاهی فیلم میبینم و تا حدودی با برخی از این امور آشنایی داشته ام ولی تا این حد، عریان با این فرهنگ روبرو نشده بودم و پس از آن مشاهده و این مباحثه بود که ریشه بسیاری از معضلات اجتماعی جوامع غربی را متوجه شدم. زمانی که شهوت فضای تنفس جامعه باشد و لاابالی گری محور ارتباطات افراد، قطعا میزان جرم و جنایت بالا خواهد بود، نهاد خانواده شکل نخواهد گرفت، تفکرات مادی گرایانه، بی هدفی و باری به هر جهتی بودن رویکرد کلی مردم خواهد شد و در نگاهی کلی ارزش های انسانی رنگ خواهد باخت و انسان به وجهه حیوانی اش نزدیک خواهد شد.
آنچه اکنون مرا به شدت با خود درگیر کرده است این است که در جامعه ما هستند افرادی که مدرنیسم را وجهه همت خود قرار داده اند و روز به روز در حال همسان سازی بیش از پیش با فرهنگ غربی اند؛ اگر این رویکرد به فضای تنفس تبدیل شود، جامعه از اساس با افرادی لجام گسیخته روبرو خواهند شد. این افراد مذهب را به واسطه محدودیت هایی که در این باره برای شان ایجاد می کند وهن می کنند – چنان چه در سکانس کلیسای فیلم این اتفاق افتاد – و به چیزی به عنوان خانواده و لوازم خانواده داشتن ملزم و مقید نخواهند بود و در بهترین حالت نگرانی عمق وظایف پدری خود را در عدم همراهی با فرزندشان در دوره دختربازی – به تصریح خود فیلم - می دانند و به این خاطر خود را پدر بدی می دانند.
در هرحال، اولویت بندی فرهنگی ام مدتی است دستخوش تغییر شده است و رویکردهای تبلیغی ام هم شاید بر این اساس تغییر کند. چه بخواهیم و چه نخواهیم جامعه مان را خطری بزرگ تهدید می کند؛ خطری که طبیبی حاذق و مشاهده گری منصف و خبره، به خوبی آن را درک نموده و باز هم پیش و بیش از دیگران با طرح مساله "سبک زندگی" به ارائه راه علاج پرداخته است. اعتقادم بر این است که همه وظیفه داریم در جهت اشاعه سبک زندگی اسلامی – ایرانی همت کنیم و منتظر نهادهای مسوول هم نباشیم چون تجربه ثابت کرده است در سال های اخیر هر آن چه فعالیت فرهنگی جریان ساز بوده است را گروه ها و افراد مستقل انجام داده اند و حتی توانسته اند در برهه هایی نهادهای دیگر را هم به دنبال خود بکشانند.
به مناسبت مباحثه ای که میان دو تن از دوستان بر سر فیلمی بوجود آمد، متمایل به تماشای آن شدم. البته چون مباحثه آن دومحتوایی بود و همچنین من هم در نقد هنری سررشته ای نداشتم بیشتر به محتوای فیلم با تکیه بر گفتگوهای مطرح شده میان شخصیت ها و بالاخص دو شخصیت اصلی آن به بررسی این فیلم پرداختم. نتیجه اما برایم بسیار تحیرآور بود به نحوی که بحمدالله نتوانستم فیلم را به انتها برسانم. واقعا این که مسایل جنسی میان زن و شوهر!!! – البته مرادم سخن گفتن درباره آن است - امری طبیعی است برایم کاملا درک شدنی است و فرقی میان افراد در جهان بینی های مخلف وجود ندارد لکن این که جهان بینی افراد و محور زندگی انسان ها را این امر تشکیل دهد برایم باورنکردنی بود. این که همه افعال و مهرورزیدن ها و صحبت کردن ها همه و همه برای رسیدن به لذت جنسی باشد و خود این عطوفت داشتن اصالتی نداشته باشد برایم سنگین بود. نکته جالب اما این که شخصیت های فیلم را افرادی باصطلاح فرهیخته و نویسنده تشکیل می دادند که برای این نوع نگرش خود فلسفه هایی داشتند.
فردای همان روز با بهت و حیرت به سراغ دوستی رفتم که هم فیلم دیدنش بیش از من بود و هم از فلسفه هنر و مبانی هنری کارگردانان مختلف اطلاعات بیشتری نسبت به من داشت. وقتی که تعجب و بهت مرا دید در تایید برداشتم از گفتگوهای فیلم اشاراتی به داستان و درون مایه های باصطلاح فلسفی برخی از فیلم های برتر و روشنفکرانه سینمای جهان داشت که بر بهت و اطلاعاتم افزود. راستش را بخواهید من، گاهی فیلم میبینم و تا حدودی با برخی از این امور آشنایی داشته ام ولی تا این حد، عریان با این فرهنگ روبرو نشده بودم و پس از آن مشاهده و این مباحثه بود که ریشه بسیاری از معضلات اجتماعی جوامع غربی را متوجه شدم. زمانی که شهوت فضای تنفس جامعه باشد و لاابالی گری محور ارتباطات افراد، قطعا میزان جرم و جنایت بالا خواهد بود، نهاد خانواده شکل نخواهد گرفت، تفکرات مادی گرایانه، بی هدفی و باری به هر جهتی بودن رویکرد کلی مردم خواهد شد و در نگاهی کلی ارزش های انسانی رنگ خواهد باخت و انسان به وجهه حیوانی اش نزدیک خواهد شد.
آنچه اکنون مرا به شدت با خود درگیر کرده است این است که در جامعه ما هستند افرادی که مدرنیسم را وجهه همت خود قرار داده اند و روز به روز در حال همسان سازی بیش از پیش با فرهنگ غربی اند؛ اگر این رویکرد به فضای تنفس تبدیل شود، جامعه از اساس با افرادی لجام گسیخته روبرو خواهند شد. این افراد مذهب را به واسطه محدودیت هایی که در این باره برای شان ایجاد می کند وهن می کنند – چنان چه در سکانس کلیسای فیلم این اتفاق افتاد – و به چیزی به عنوان خانواده و لوازم خانواده داشتن ملزم و مقید نخواهند بود و در بهترین حالت نگرانی عمق وظایف پدری خود را در عدم همراهی با فرزندشان در دوره دختربازی – به تصریح خود فیلم - می دانند و به این خاطر خود را پدر بدی می دانند.
در هرحال، اولویت بندی فرهنگی ام مدتی است دستخوش تغییر شده است و رویکردهای تبلیغی ام هم شاید بر این اساس تغییر کند. چه بخواهیم و چه نخواهیم جامعه مان را خطری بزرگ تهدید می کند؛ خطری که طبیبی حاذق و مشاهده گری منصف و خبره، به خوبی آن را درک نموده و باز هم پیش و بیش از دیگران با طرح مساله "سبک زندگی" به ارائه راه علاج پرداخته است. اعتقادم بر این است که همه وظیفه داریم در جهت اشاعه سبک زندگی اسلامی – ایرانی همت کنیم و منتظر نهادهای مسوول هم نباشیم چون تجربه ثابت کرده است در سال های اخیر هر آن چه فعالیت فرهنگی جریان ساز بوده است را گروه ها و افراد مستقل انجام داده اند و حتی توانسته اند در برهه هایی نهادهای دیگر را هم به دنبال خود بکشانند.
افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را بگونه ای متفاوت انجام می دهند / کورش کبیر
سلام داشتم توی اینترنت سرچ می کردم در مورد کوچه های بی نشون که باوبلاگ دیگه ای از شما آشنا شدم.
و این جمله ای که اول نوشتم رو در ابتدای وبلاگتون دیدم.
نظرتون در مورد کورش چیه ؟
و مهم تر اینکه چقدر مطمئن هستید این جمله از کورش هست یا نه؟
دلیل اینکه الان خیلی از جملات به نام کورش کبیر نوشته میشه چیه؟
ممنون
مطلبم کاملا بی ربطه به موضوع شما
ببخشید
نظریه معروف فروید: