مدت هاست دستم دیگر به نوشتن مشغله های ذهنی اش نمی رود. یعنی نه این که نباشد، فکر می کنم جراتش کمی کم شده است. محترمانه اش این است که محتاط شده است و به کوچک ترین شکی در نوشتن، خطی می کشد به همه ی کلمه کلمه ی حرف هایم و بی خیالی می گوید و خلاص. گاهی از شدت غمباد این حال و روز، تصویری که از خودم در ذهن دارم شبیه این کاریکاتورهایی است که از فلاسفه می کشند که گله های گنده و بادکرده ای دارند با این تفاوت که آن ها از گفتن و اندیشیدن است و من از اندیشیدن و نگفتن. یادم می آید روزگاری بهانه ای نداشتم برای نوشتن و بلکه باید ساعت ها با خودم کلنجار می رفتم تا ننویسم؛ روزگاری که در مثل چنین روز و شبی همدیگر را دعوت به پنج اعتراف می کردیم و فضای باز اندیشه ها در کوچه باغ های خانه های مجازی مان نشاط آفرین بود، ولی حالا به عکس است.
امشب اما، همزمانی دو رویداد و یک خاطره، به سمت خانه تکانی وبلاگم هلم داد. هر سال ، یلدا را با حس خوش وبلاگ نویسی و دورهمی های خانوادگی به یاد دارم و ربیع را با ولایت و...؛ امشب، هم شب یلداست و هم شام نهم ربیع الاول. هم شب شادمانی و دور هم بودن ملی ماست و هم شب تاج گذاری مهدی زهرا(عج).
خانواده ما اما، چنین شبی را به بهانه دیگری هم هر ساله جشن کوچکی می گیرند. خیلی ساده این که سالگرد ازدواج مان است. به عمد، هر سال دو بار این اتفاق دوست داشتنی را جشن می گیریم و حالا طوری شده که اگر تاریخ شمسی آن فراموش شود دیگر قمری اش و هم زمانی اش با این روز میمون را خیلی های شان به یادشان هست. شما هم بزرگواری کنید و آن جا که در حال خشنود کردن دل همسر، فرزند، والدین و ... در این شب مبارک هستید دعا کنید که ما هم در این راه ثابت قدم باشیم و عاقبت مان ختم به خیر شویم.
یلدا به کام و در مسیر ولایت استوار باشید به حق جده ی سادات.
پ.ن:
- نمی دانم، شاید این حس خوب و شیرین و این شروع دوباره مجددا جوان مرگ نشود و با فاصله کمتری اینجا پا به رکاب نظرات گهربارتان باشم.
- حیف است جدا. حیف است شادمانی مان برای نه ربیع جز برای مفتخر شدن به نعمت ولایت حرت حجت باشد.
- کاش می شد و تا شاهزاده روم از پرده های سینما پایین نیامده است بتوانستم آن را بدیدم.
مدت هاست دستم دیگر به نوشتن مشغله های ذهنی اش نمی رود. یعنی نه این که نباشد، فکر می کنم جراتش کمی کم شده است. محترمانه اش این است که محتاط شده است و به کوچک ترین شکی در نوشتن، خطی می کشد به همه ی کلمه کلمه ی حرف هایم و بی خیالی می گوید و خلاص. گاهی از شدت غمباد این حال و روز، تصویری که از خودم در ذهن دارم شبیه این کاریکاتورهایی است که از فلاسفه می کشند که گله های گنده و بادکرده ای دارند با این تفاوت که آن ها از گفتن و اندیشیدن است و من از اندیشیدن و نگفتن. یادم می آید روزگاری بهانه ای نداشتم برای نوشتن و بلکه باید ساعت ها با خودم کلنجار می رفتم تا ننویسم؛ روزگاری که در مثل چنین روز و شبی همدیگر را دعوت به پنج اعتراف می کردیم و فضای باز اندیشه ها در کوچه باغ های خانه های مجازی مان نشاط آفرین بود، ولی حالا به عکس است.
امشب اما، همزمانی دو رویداد و یک خاطره، به سمت خانه تکانی وبلاگم هلم داد. هر سال ، یلدا را با حس خوش وبلاگ نویسی و دورهمی های خانوادگی به یاد دارم و ربیع را با ولایت و...؛ امشب، هم شب یلداست و هم شام نهم ربیع الاول. هم شب شادمانی و دور هم بودن ملی ماست و هم شب تاج گذاری مهدی زهرا(عج).
خانواده ما اما، چنین شبی را به بهانه دیگری هم هر ساله جشن کوچکی می گیرند. خیلی ساده این که سالگرد ازدواج مان است. به عمد، هر سال دو بار این اتفاق دوست داشتنی را جشن می گیریم و حالا طوری شده که اگر تاریخ شمسی آن فراموش شود دیگر قمری اش و هم زمانی اش با این روز میمون را خیلی های شان به یادشان هست. شما هم بزرگواری کنید و آن جا که در حال خشنود کردن دل همسر، فرزند، والدین و ... در این شب مبارک هستید دعا کنید که ما هم در این راه ثابت قدم باشیم و عاقبت مان ختم به خیر شویم.
یلدا به کام و در مسیر ولایت استوار باشید به حق جده ی سادات.
پ.ن:
- نمی دانم، شاید این حس خوب و شیرین و این شروع دوباره مجددا جوان مرگ نشود و با فاصله کمتری اینجا پا به رکاب نظرات گهربارتان باشم.
- حیف است جدا. حیف است شادمانی مان برای نه ربیع جز برای مفتخر شدن به نعمت ولایت حرت حجت باشد.
- کاش می شد و تا شاهزاده روم از پرده های سینما پایین نیامده است بتوانستم آن را بدیدم.