ایام تبلیغات انتخاباتی که می شود ملاک و معیار همه چیز فرق می کند . اصولا بهتر است که بگوییم اصلا دوران ، دوران بی ملاکی و بی مرامی می شود و اغلب برای جمع آوری آرا و متوجه کردن انظار حتی از مهم ترین و شاید یکی از فصل الخطاب ترین استدلال هایشان دست شسته و روی به چیز دیگری می آورند . ایام بدی است این ایام ؛ چرا که هر کسی می خواهد کمر حریف را بر زمین بخواباند و خود دست هایش را به نشانه ی پیروزی بالا برد . کسی نامه ی سرگشاده ای می نویسد و البته دیگری پاسخی برای او می نگارد .
« هنوز بر اوضاع درست و حسابی مسلط نشده بودیم که یکهو در اردوگاه باز شد. چشمتان روز بد نبیند ؛ یک گردان نیروی بعثی تا دندان مسلح وارد اردوگاه شد . علاوه بر اسلحه ، چیزهایی مثل باتوم برقی ، شلنگ ، نبشی ، میله گرد و چماق دستشان بود . هیکل هرکدام از آن ها دو سه برابر هیکل بچه های ما بود . دهان های کف کرده و چشمان از حدقه بیرون زده شان ، چهره های تیره و گرفته شان را کریه تر می کرد . بعدا فهمیدم آن ها جزو ناصبی های عراق هستند که اکثرا یکی از بستگان نزدیکشان را در جنگ با ایران از دست داده بودند .
همین که آمدند تو ، بیرحمانه افتادند به جان ما . یکی از بچه ها داد زد : مجروح ها برن تو ، مجروح ها برن تو !
کم کم دیدیم خودمان هم حریف آن ها نمی شویم چرا که بعضی هاشان تیر مستقیم به طرفمان شلیک می کردند . در همان لحظه های اولیه ، چند تا از اسرا شهید شدند .
بچه ها در حال عقب نشینی به طرف آسایشگاه ها ، در حالی که ضربات مختلفی بر سر و رویشان فرود می آمد ، سعی می کردند مجروح ها را هم با خودشان ببرند . در همبن حال عقب نشینی ، چند تا صحنه فجیع دیدم که هنوز هم که هنوز است ، کابوس آن ها را همراه خود دارم .
یم کجروح قطع پایی داشتیم به نام حسن زاده . یک آن عصایش در رفت و افتاد زمین ؛ ناصبی ها آن قدر با میله گرد به سر او کوبیدند که سرش له شد و همان جا به شهادت رسید . مجروح دیگری را دیدم که به همین نحو ، افتاده بود روی زمین ؛ یکی ا عراقی ها بلوک سنگین و بزرگی را برداشت و آن را محکم کوبید به سر او !
کابل هایی که آن ها گرفته بودند دست شان ، چند لایه سیم لخت را خصوصا طوری خم کرده بودند که حالت چنگک پیدا کند و وقتی به جایی از بدن می خورد آن را پاره کند چون عراقی های غول پیکر هیچ ملاحظه ای نداشتند که ضرباتشان را به جاهای حساس نزنند ، یک بار سر یکی از آن کابل ها خورد به چشم یکی از بچه ها به نام حبیب برغوانی که اهل اصفهان بود . چشمش از کاسه در آمد و افتاد زمین و زیر لگد عراقی ها له شد . او هم در حالی که از چشمش خون مثل فواره بیرون می زد نقش زمین شد . ...... »
جملاتی را که خواندید تنها دو الی سه ماجرا ازده ها ماجرای دلخراشی است که در 8 سال اسارت برادر آزاده " عباس حسین مردی " بر عزیزان این مرز و بوم آمده است و در کتابی با نام " حکایت زمستان " به چاپ رسیده است . غرضم از نگارش این سطور که شاید هولناک ترین صحنه های این اسارت هم نباشد یادآوری زحمت ها و خون جگرهایی است که برای رسیدن به این جشنی که این روزها در آن به سر می بریم است و انذار دان از حرف ها و کارهایی که شاید ما را مدیون آن اسیر عصا به دست و یا آن چشم له شده کند . امید که ما از نمک نشناسان نباشیم .
------------------------------------------------------------------
پ . ن (1) : راستی شهر ما هم کم ندارند عزیزانی که اسیر بوده اند و شاید از این دست خاطرات فراوان داشته باشند ولی اصلا تلاشی برای ثبت و حفظ این گنجینه های گران قدر نمی شود ، تازه برخی از آنان که در ایران شهید بودند و در عراق اسیر . البته درباره شهدا هم کار درست و درمانی نشده حالا چه برسد به این ها .
پ.ن (2) : نمی دانم در این چند سال که نمایشگاه های بزرگی در کازرون برگزار شده و کتاب های رنگارنگی برای فروش سر از کازرون درآورده اند از این دست کتاب ها هم در آن ها یافت می شده است یا نه ؟ یعنی می شود کاری که با میزان فروش موفقیت یا عدم موفقیت آن اندازه گیری می شود پر فروش ترین کتاب درباره خاطرات اسرا را در خود جای نداده باشد ؟ کتابی با ده بار چاپ و 34000 نسخه شمارگان در 3 سال که حتما برای بارهای بعد هم تجدید چاپ خواهد شد .
پ . ن (3) : در آخرین لحظاتی که به دنبال عکس کتاب بودم متوجه چاپ پانزدهم این کتاب شدم . این چاپی که من دارم مربوط به مهرماه 1387 است و حالا که در بهمن ماهیم به تاریخ همین امروز 5 بار دیگر چا÷ شده است . قاعدتا باید تا حالا به تیراژ 50000 رسیده باشد . راستی اطلاعیه ای هم انتشارات ملک اعظم – ناشر کتاب داده است به این نحو: « شما- با هر سلیقه و اعتقادی که هستید- اگر این کتاب را خواندید و مطالب آن برایتان گیرایی و جذابیت فوقالعاده نداشت، میتوانید با اطمینان خاطر کتاب را بدهید برای خمیرشدن، و هزینة آنرا از ما پس بگیرید. » نظرتان چیست ؟
امروز 12 بهمن است . 12 بهمن را که می گویی آواری از مفاهیم است که بر سرت خراب می شود و نمی دانی به کدام بیندیشی . به هجران ، به لحظه دیدار ، به آغاز پایان ، به رهبر ، به جان بر کفی ، به خون های به نا حق ریخته و به هزاران چیز غمناک و شادی آفرین دیگر که البته غم هایش هم در 12 بهمن فرح زاست و امید بخش و آن قدر این دو حس در حد اعلاست که به موازات ، هم تو را می گریاند و هم می خنداند . این حس کسی است که نبوده است و خدا به فریاد آنان برسد که بوده اند آن هم در متن ماجرا .
12 بهمن یادآور خیابانی است که گلباران شده است از برای قدوم گرامی ای که جان ها در راهش ارزان است و دم دست . به یک باره برایش می میرند و به عشقش می جنگند . همان جوان هایی که موهایشان معمولا بلند است و احتمالا فر و شلوارهای بی تلی به پا دارند و یا زن هایی با هر تیپی که تصورش را کنی . من چه می گویم ؛ عشق که تیپ و قیافه نمی شناسد آدم عاشق با هر وضعی برای معشوقش می میرد .
12 بهمن یادآور ازدحامی است که 70 هزار نفر جوان بازو بند به دست و کمیته استقبالی در مسیر که هیچ ، فاصله کوتاه هواپیما تا سن را نمی توانند حفظ کنند رهبرشان را از فشار برخاسته از شوق دیدار .
12 بهمن یادآور آن جمله طوفانی است که امام نثار ته مانده های سلطنت طلب کرد " که من دولت تعیین می کنم . من تو دهن این دولت می زنم . من به پشتیبانی این ملت دولت تعیین می کنم . " جمله ای که تا دنیا دنیاست این روز را جاودانه خواهد کرد .
12 بهمن یادآور یک رنگی ای است که هنوز به سهم خواهی آغشته نشده است تا سبب شود سلاح به روی خویش و دوست و هم وطن بکشی . سلاح به روی کسی که تا دیروز ایدئولوگت بود و امروز منحرف محدورالدم !!!! آغازی است بر عیار سنجی ایمان ها ، خلوص نیت ها و راستی آزمایی
در هر حال 12 بهمن و چند 12 بهمن ابتدایی انقلاب درس های فراوانی دارد البته اگر گوش شنوایی داشته باشیم .
-----------------------------------------------
پ.ن (۱) : نمی دانم شما هم شنیده اید که آدم را هر چه می خواهد بگیرد ولی جو نگیرد ؟ بالاخص که این جو گیری همراه با خودبزرگ بینی مفرط باشد . بعضی وقت ها آدم اگر قبل از گفتن چیزی کمی بیندیشد که فقط قشنگ نوشتن مهم نیست و باید فهمید که ورای نوشته اش چه چیزهایی منتقل می شود بد نیست . این هم دو مطلب در این رابطه : این جا و این جا
پ.ن (۲): فکر می کنم که دیگه همه از ماجرای دریاچه با اطلاع باشند . حالا دیگه یک کار مهم مانده و آن هم اجتماع روز دوشنبه است در کنار دریاچه . اطلاعات دقیقش هم در کازرون نما و هم در کازرون نیوز و هم در چند وبلاگ دیگر هست . امیدوارم که این مهم به سرانجام خوبی برسد .
پ.ن (۳) : مدت ها بود که کار جالب و محکم و متقنی در ارتباط با شخصیت ها به صورت پرونده ای از جانب افراد متخصص و کاربلد ندیده بودیم و فقدان این مه به شدت احساس می شد ولی چند مدتی است که دیگر تقریبا مطمئن شده ام که ابن مهم هم دارد جبران می شود . یادآور نام مجله ای است که خود کتابی گران بها و منحصر به فرد در ارتباط با این نگاه است . ۳ شماره تا آلان کار کرده اند : امام خمینی ، آیت الله کاشانی و جلال آل احمد . خواندنش شما را پیگیر شماره های بعدی خواهد کرد بدون هیچ شک و شبهه ای .
دیشب قبل از شروع سریال یوسف پیامبر داشتم به سمت خانه می رفتم که خلوت بودن عجیب خیابان ها توجه من را به خودش جلب کرد . از انصاف نگذریم در کنار انتقادات محتوایی ای که بر این سریال وارد است از لحاظ کاری سریال خوبی از آب در اومده است و توانسته مخاطب عام را به خودش جذب کند و البته هر چه پیش تر می رود سریال نیز بهتر دیده می شود .
ولی یکی از ایرادهای بنی اسراییلی ای که از این سریال می گیرند در رابطه با موضوعات این چند قسمت اخیر است که به نوع صحبت کردن یوزارسیف با مردم و سفرهای استانی و بعضا نگرانی هایی که از بابت خطرهایی که در این سفرها او را تهدید می کند بر می گردد و منتقدین معتقدند که جناب سلحشور رپرتاژ تبلیغاتی دقیقی را برای آقای احمدی نژاد به راه انداخته است . البته جناب سلحشور جواب هایی به این مسایل دارند – این جا - که از آن ها می توان به اتمام نگارش فیلمنامه در سال 81 و اتمام نقد و تصویب نهایی آن در سال 82 اشاره کرد که در آن زمان احمدی نژاد حتی شهردار تهران هم نشده بود .
با این حال انصاف حکم می کند که ما حداقل این عینک بدبینی و سیاسی بینی افراد را از چشم هایمان برداریم و سعی کنیم این مغزمان کمی هم غیر از سیاه و سفید رنگ دیگری را نیز تشخیص دهد . احتمالا با این اوصاف اگر سریالی در رابطه با زندگانی خاتم پیامبران (ص) ساخته شده یود و در آن تصاویری در ارتباط با نامه نگاری های ایشان با سران کفر گنجانده شده بود این را هم به حساب رپرتاز تبلیغاتی می گذاشتند .
در هر صورت من امیدوارم که همه ما در همه حال و در همه کار خدا را در نظر داشته باشیم و آخرت خودمان را به دنیای دیگران و یا دنیای خودمان نفروشیم .
------------------------------------------------------------------
پ.ن : در رابطه با جناب آقای میر حسین موسوی و کاندیداتوری ایشان در انتخابات پیش رو دو یادداشت از دو خبرنگار با دو دیدگاه سیاسی دیدم که گفتم شاید دیدنشان خالی از لطف نباشد . پس این جا و این جا را مشاهده کنید لطفا .
۱. نوشتن آن هم بعد از مدت ها برای وبلاگی که به منظور بیان دغدغه هایت بوده به زبانی که اولین انتخابت برای این مهم بوده شاید کمی هم برای خودم و هم برای شما عجیب باشد . در این مدت مناسبت های بسیاری بوده که از دست داده ام و نتوانسته ام آن گونه که باید حق مطلب را ادا نمایم با این که تلاش برای عرضه آن چه لیاقت شهرستانمان باشد به همراهی بزرگواران دوست در جای دیگری و برای همه این اتفاقات صورت گرفته شاید عذری باشد از برای این مهم ولی بی شک این را جبران نخواهد کرد . ممنونم از آنان که برای دیدن مطلبشان خبرم می دادند و شرمنده ام می ساختند .
۲. عزیزانی که آخرین مطلبم را خوانده اند باید این قسمت را به یاد داشته باشند که گفته بودم " بی شک برای تصحیح این نوع نگرش و نگاه حداقلی به مقوله فرهنگ اسلامی مقالاتی از این دست و حتی ساعت ها سخنرانی و مباحثه راه به جایی نخواهد برد بلکه چه بسا بر گره کار خواهد افزود و لذاست که باید در صدد اصلاح رویکردها و راه های درونی نمودن باورهای صحیح بود و این مهم جز از راه مطالعه و تفکر میسر نخواهد شد و چه زیباست که یکی از عوامل رشد شاخص های فرهنگی بودن یک شهر نیز همان سرانه ی مطالعه و میزان دسترسی شهروندان به اندیشه ها که کتب مظهر تبلور آنانند ، می باشد . " ، حال گویا بر گره کار افزوده است و اندکی سبب رنجش خاطر شده است . امید که با توضیحاتی که ارایه شده است حل شده باشد .
۳. این محرم که به کازرون آمدم افتخار هم کلامی و دیدار عزیزانی را از جمع وبلاگ نویسان هم شهری خداوند نصیبم کرد که شاید شیرینی اش هنوز باقی باشد . شرمنده که نشد بیش از این از وجودشان فیض ببرم و بسیار کوتاه و در شرایطی سخت بود .
۴. نمی دانم که اصولا چرا ما باید دغدغه هایمان را مخلوط کنیم با حرف هایی که هیچ تخصص و یا حتی سوادی در این رابطه نداریم . چه خوب می شد همان طور که خودمان بدمان می آید در تخصصمان فرد بی سواد – از حیث تخصص - نظر بدهد نسبت به تخصص دیگران هم این مهم را مورد توجه قرار می دادیم . فکرش را بکنید مثلا من بخواهم بروم عمل جراحی پیوند قلب را انجام دهم . اصلا تصورش هم خنده دار است چه برسد به جسارتش . قطعا هم خود ضایع می شوم و هم آن بیمار نفله . عرض خود می بری و ...
۵. دلم می خواهد که در این رابطه ها کم بنویسم ولی گویا آقای خاتمی هم برای کاندیداتوری در انتخابات پیش رو مصمم شده اند با این که از خیلی قبل معلوم بود . انتخابات جالبی خواهد شد . از یک سو کروبی ، خاتمی و البته شاید موسوی و از سویی دیگر به احتمال فراوان احمدی نژاد . کاندیداهای غیر مطرح را بی خیال شدم .
۶. این تلویزیون فارسی بی بی سی هم که راه افتاده است . اصولا در میان مطالب که در این باره منتشر شده است این مطلب را دقیق تر و بهتر دیدم . شما هم ببینید بد نیست .
۷. به طور موازی در این جا مترصد تهیه ی چندین نگاه ویژه هستیم که به فضل الهی در زمان مقتضی تقدیم خواهد شد . برخی از آن ها برای اولین بار است که منتشر می شود . فکر می کنم کارهای جالبی شده باشد . امید است که مقبول افتد . باقی بقای عزیزان بزرگوار .
مدت هاست که بحث پیرامون شهر فرهنگی و یا پایتخت فرهنگی کشور و به تبع استان های آن ، نقل محافل است و شهرهای بزرگ و در پی آن سایر شهرها در صدد مطرح نمودن خود و توانمندی های خود در این وادی پر مدعا بوده اند و در این میان هستند افرادی که با تکیه بر پتانسیل های بالقوه و توانمندی نیروهای با کفایت و بعضا در حاشیهی کازرونی معتقدند که کازرون نه تنها می تواند پایتخت فرهنگی فارس باشد که حتی می توان از او انتظاری در حد مرکزیت فرهنگی کشور داشت و بی شک در این رابطه استدلال هایی هم دارند .
نگارنده نیز بر این باور است که کازرون استعدادهای فراوانی دارد لیکن همان طور که گفته شد عمده پتانسیل ها و عوامل درخشش و پویایی فرهنگی کازرون بالقوه است و نیاز به برنامه ریزی های بلند مدت و با جهت گیری ثابت و به دور از اعمال سلیقه های سیاسی و بر اساس ایدئولوژی فرهنگی نظام اسلامی و البته با مدیریت نیروهای ثابت قدم ، دلسوز و اصیل کازرونی همراه باشد امری که با این که در نگاه اول بعید به نظر می آید اما می توان نیم نگاهی مهربانانه به تحقق آن داشت .
آبانماه سال 1387، مصادف شده بود با ارتقاء کیفی گاهنامه "کانون"؛ بدین صورت که تصمیم گرفته بودیم تا نشریه ای در حوزه فرهنگ و معارف اسلامی شهرستان راه اندازی کنیم و این تغییر رویکرد را به نام مبارک موعود ادیان متبرک نمودیم و اولین ویژهنامه مان را با یاد او منتشر کردیم. حاصل آن تلاش هم نشریه ای 8 صفحه ای بود که مقالاتش به شرح زیر است:
- هنگامه ظهور: محمدجعفر جوشن
- وظیفه منتظر: محمدهاشم توفیقی
- هربن بستی گشودنی است: گفتاری از مقام معظم رهبری
- مصلح، صالح میخواهد: محمدحسن ظریفکار
- ولایت در توحید: محمدحسین مرحمتی زاده
- وصف یار: همت سهرابپور
- ظهور نزدیک است: محمدحسن ظریفکار
- امت آخر الزمان و انقطاع تاریخی: ابراهیم فیاض
- چهره قدیم کازرون در نیمه شعبان: علیاکبر فرشتهحکمت
- انتظار فرج بالاترین عبادتها: آیت الله مصباح یزدی
- منافع دینی یا دغدغه سیاسی: مهدی صنعتی
نمی دانم تا چه اندازه با این حرف موافق هستید که فضاها و مباحثات سیاسی تا آن جا می تواند امیدبخش و مثمر ثمر باشد که هر دو طرف نخواهند گذشته ها و دستاوردهای خود و البته مبانی و مانیفست و استراتژی های خود را فراموش و یا انکار کنند و اگر در روال دوران و گذر زمان به نتیجه ای رسیده اند در تضاد کامل با آن چه قبلا می پنداشته اند و یا فریاد می زده اند و آن را در فرآیند رشد و تعالی اندیشه های نوگرایانه خود می دیده اند امروز با شجاعت تمام و تمام قد اشتباهات خود را نیز یادآوری و سپس به بیان دیدگاه جدید خود دست یازند .
از دیگر سو اذهان برای همراهی با دیدگاه ها نیز نیاز به برخوردهای مساوی با انحرافات و یا شتباهات دارند و اگر در موردی خون راه بیفتد و در مورد دیگری هیچ اتفاقی نیفتد بی درنگ ذهن برچسب رفتار دوگانه و نفاق را خواهد چسباند و این نتیجه را حاصل خواهد کرد که جز منفعت طلبی و قدرت طلبی چیز دیگری نصیب آنان نخواهد شد .
اما بحث زمانی بالاتر می گیرد که مشاهده کنی کسی که تا سال ها و همین اواخر هنوز تولیدات فکری و یا حتی اصطلاحی او ورد زبان و از ارکان تحلیل های عوام و خواص دسته جات مختلف و هم فکر او هستند ، به نهایت درجه رشد و تعالی خود رسیده و آنان را فریاد زده و دوستان را در این مخمصه قرار داده که چه کنیم . اگر او را و افکاراو را انکار کنیم که کاخ های مان را که بر اندیشه های او و امثل او بنیان نهاده ایم خواهد ریخت و اگر تکذیب نکنیم که مردم را چه می شود با این همه تناقض .
سخن از دو تولید خبری " خبرگزاری فارس " است در این مدت یک هفته ای که گذشت . اولی مصاحبه ای است که با سردار "محمد درودیان" انجام داده و سردار به صراحت بیان کرده اند که " آقای ابراهیم یزدی از بیست روز قبل از اشغال سفارت از این واقعه خبر داشته است آن هم از سوی سفیر آمریکا در ایران " و دومی مقاله ی " اکبر گنجی " در رادیو زمانه است که به صراحت وجود نازنین امام زمان (عج) را انکار کرده اند .
نمی دانم این روزها تهمت حجتیه ای و دلسوزی برای امام زمان در سطح کشور و بالاخص در میان وبلاگ نویسان هم شهری بسیار رواج دارد و به قول معروف اپیدمی است ولی با گذشت چند روز از انتشار مقاله اکبر گنجی دوستان واکنشی در دفاع از ساحت مقدس آن حضرت نداشته اند .
راستی اکبر گنجی را که می شناسید ، همانی است که اسوه مبارزه بدون سازش است . همانی است که توبه نامه ننوشت تا چون کرباسچی و نوری منزوی نشود . همانی است که روزی که آزاد شد با آن ریش بلند و هیکل لاغرش تیتر اول روزنامه های اصلاح طلب بود . همانی است که می خوست امام را به موزه ها بفرستد و البته دوستان هم با او همراهی کردند ولی چون یاری مردم را ندیدند مدتی است دارند امام مورد نظر خودشان را از موزه اذهانشان بیرون می کشند . همانی است که در مقالاتش به ساحت امام حسین (ع) اهانت کرده بود و حداقل ما به یاد نداریم که دوستان دین دار امروز و این چند روزمان با او مخالفتی کرده باشند که افکار او را عین روشنفکری دینی و چون واقعیت می دیدند .
جالب است . خیلی هم جالب است . گنجی مثل تف سربالا برای برخی از دوستان ما می باشد که اگر آن را تف کنند به خودشان بر می گردد .
خیلی دلم می خواهد که باور کنم این دفاع ها از امام و ساحت مقدس امام زمان را ولی چه کنم که با این محکوم نکردن ها دلم راضی نمی شود .
---------------------------------------------------
۱. مدت هاست که رویه وبلاگ بر خلاف میل باطنی و به دلیل مشغله ی کاری تغییرکرده است . از این پس سعی می کنم هم بیشتر و هم تولیدی تر باشم .
۲. اگر کمی پایین تر بیایید یک عملکرد متناقض دیگر را هم خواهید دید. توهین عباس عبدی به مراجع تقلید را می گویم .